عروج از شب
سپند سپيده بر شراره مهتاب
فغان بوته به دست بي مروت باد
سکوت لبخند بر آشيانه اي نمناک
و آن طرف نگاهي آرميده به گونه اي بي تاب
بر آستان انزجار و تنفري ملموس
کلاغى آهسته چو بيد بر خودش ميلرزد
در عمق نگاه آلوده به زنجيرش
وصله هائى غريبه بر خاک مي دوزد
و دانه هاي صدا را به آرامي
از ميان انبار غله مي دزدد
سکوت سنگ و ناله شاخه خشک
يگانه محفل مخملين اين شهر است
درود عقرب و کژدم به مار سياه
و قتل دانه باران به دست خاک کوير
ترانه هاى مجاز و هم آهنگ است
جوانه ها جوانه مرگ ميشوند شبها
صداى ناله قاصدک سخت طولانيست
هجوم ملخها به باور خورشيد
و رويش علفهاى هرز در مهتاب
طلسم و تازيانه شده بر گونه دريا
چروک موج تظلم بر انديشه ما
اگر چه آبستن شکستن نفس است
عروج کوچه از دل شبهاى بي پايان
و ليکن آخرين راه ميسر از اين قفس است
علی امین
0 Comments:
Post a Comment
<< Home